یکی بودیکی نبود زیر گنبدکبود توی ویرونه (زمینه) - بنی فاطمه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
توی ویرونه ی یه شهر غریب
یه فرشته منتظر نشسته بود
روزا که دخترا میان رقیه رو نگاه کنن
اما گوشام نمیشنوه اگر منو صدا کنن
بابا اینا نمیتونن منو ازت جدا کنن
میای کنارم خودم میدونم
هرچقدم باشه منتظر میمونم
پیدا نشد گل سرم بابا
کجایی قربونت برم بابا
بیا که من منتظرم بابا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
قصه ی دختر شاه آخر کار
میرسه به شهر مردم حسود
دیدی که گفت آخرش منو تو رو نظر زدن
دیدی بابا مارو با تازیونه مارو اونقدر زدن
دیدی حتی تو خواب منو بابایی بی خبر زدن
اونوقتی که زجر دنبالم افتاد
تا برسم به کاروان منو کتک زد
خیلی دلم شکسته شد بابا
نماز من نشسته شد بابا
بیا که عمه خسته شد بابا
کجایی قربونت برم بابا
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود
یه یتیم بود و سر بابا که داشت
از سر کعب نی و آتیش و دود
ای وای بابا ببین به ما چجوری آب و نان میدن
ای وای ببین که چهره ها به هم دیگه نشون میدم
ای وای سرت میفته وقتی نیزه رو تکون میدن
بوسه ی آتیش به موی من خورد
سنگی که از سرت گذشت به روی من خورد
سفید موهای سرم بابا
چیزی نموند از چادرم بابا
معجر نمونده تو حرم بابا
الهی قربونت بشم بابا