یکی بود یکی نبود (واحد) - علیمی
یکی بود یکی نبود
صورت من شده کبود
آخه کنار قافه حرمله بود عمو
یکی بود یکی نبود
هیشکی به جز خدا نبود
پناهی جز یه بوته خاک
میون اون صحرا نبود
دست یکی گوشواره بود
دست یکی گهواره بود
انگشترت رو که دیدم
موهام سفید شد زود زود
یکی بود یکی نبود
تو قافله سقا نبود
از اون همه آب زلال
یه قطره سهم ما نبود
یکی بود یکی نبود
شکستیم از عمق وجود
اگه میگفتیم آب می خوایم
سهم ما جز کتک نبود
یکی بود یکی نبود
غیر بابا هیشکی نبود
تا که میگفتم بابایی
مارو زدن
جان بابا جان بابا